فرهنگ مردم سیریز (زرند کرمان)

  • نام محصول: فرهنگ مردم سیریز (زرند کرمان)
  • نویسنده: نادعلی فلاح
  • ابعاد / قطع: وزیری
  • مشخصات ظاهری: ۴۰۰ صفحه
  • انتشارات: نیوشَه
  • جلد: شومیز
  • نوبت چاپ: اول
  • سال چاپ: ۱۳۹۵

برای ثبت سفارش «کتاب‌های موجود» از راه‌های ارتباطی زیر استفاده کنید:

سوشیال مدیا-واتساپ انتشارات نیوشه سوشیال مدیا-اینستاگرام انتشارات نیوشه سوشیال مدیا-تلگرام انتشارات نیوشه


 

۲۰,۰۰۰ تومان

در انبار موجود نمی باشد

مقدمه کتاب فرهنگ مردم سیریز

وقتی سال۱۳۷۴ به استخدام آموزش و پرورش استان کرمان‌ درآمدم و از آن جا راهی شهرستان زرند شدم، هیچ وقت فکر نمی‏کردم، راه ‌دراز دیگری‌در پیش داشته باشم و آن هم سیریز.
زمانی که ابلاغ سیریز را گرفتم بسیاری از همکاران زرندی وقتی فهمیدند من از شمال آمدم، گفتند: تو کجا و سیریز کجا! اون‏جا نمی‏توونی دووم‌بیاری!
به هر صورت ما راهی شدیم، وقتی از ‌یزدان آباد گذشتم، تمام دنیا رو سرم خراب شد، همه چیز عجیب و ترسناک بود، سرزمین خشک و لم‌یزرع، خارها، علف‏ها،‌ درختان اگر هم جانی داشتند، ‌‌بی‏رمق و‌بی‏حال‌در گرمای سوزان، طبیعت، همه و همه بوی کویر داشتند و دهشتناک. چون روزهای آخر شهریور بود و رنگ و بوی پاییز همه جا را فراگرفته بود و صدای پاهایش هر چه تند و تند‌تر شنیده می‏شد.
همه چیز برایم تازه بود از طبیعت گرفته تا مردمش، از کوه و دشت و صحرا گرفته تا خانه‌های کاه گلی و‌دراندشت.‌درختان پسته هم رنگ و بوی دیگری داشتند، برای اولین بار‌ درخت پسته را از نزدیک می‏دیدم و تمام جاهای روستا از باغ و مزرعه گرفته تا تک تک خانه‌ها و اتاق‌ها بوی پسته می‏داد.‌ درختی که نه تنها زیبا و جذاب نبود بلکه خشونت‌ در آن موج می زد اما رنگ و بوی خاصی داشت، انگار غریبه را نمی  پذیرفت ‌یا نه برای‌یک غریبه‏ای‌ بین آن همه‌ درختان سر به فلک کشیده و سرسبز باید‌ درخت پسته با آن رنگی و بویی که کویر را‌در خود پنهان می کند، عجیب بنماید. به هر صورت طلایی بود جاندار‌ در دل کویر، به آن طلای سبز می  گفتند.
آن چه مرا واداشت و وادارم کرد که به جمع آوری و نگارش فرهنگ، آداب، رسوم و… سیریز بپردازم، عدم شناخت محیط از‌ یک طرف و از طرف دیگر تازگی آداب و فرهنگ و زبان این جا. بارها و بارها به دلیل ندانستن زبان دچار اشتباه شدم و دیگران از من رنجیده خاطر گردیدند، به نوعی مستقیم و غیر مستقیم مورد سرزنش واقع شدم. آن چه که روزانه‌ در برخوردهای اجتماعی برایم تازگی داشت سعی کردم با سکوت و حوصله ‌یاد بگیرم اما همیشه این گونه نبود چه سر کلاس ‌درس، چه ‌در برخورد با اطرافیان، مثلا ‌یک روزی ‌در حین ‌درس دادن کتاب متون ادب فارسی دوم دبیرستان‌ یک خط را جا گذاشتم و نخواندم. کلاس‌ یک صدا گفتند: از تو زدی! از تو زدی! من هم ‌در بهت و حیرت از این عبارت نا مفهوم. به هر صورت می گفتم منظورتان چیه؟ باز می گفتند: از تو زدی! واقعا نمی فهمیدم آن‌ها  چه می گویند. سخت ناراحت شدم، مبادا اشتباه بزرگی مرتکب شده باشم، بالاخره ‌یک دانش آموز از وسط‌ کلاس به دادم رسید و گفت: آقا شما ‌یک خط را نخواندی! گفتم: زودتر می گفتی، نزدیک بود از ترس سکته کنم! جان دوباره گرفتم و دوباره شروع کردم به‌درس دادن، چرا که تازه متوجه شدم من به کسی توهین نکردم و خطایی مرتکب نشدم، این ‌در حالی بود که عرقی سرد بر بدنم نشست و‌ یک آن احساس عجیبی پیدا کردم، این ماجرا هم برایم شیرین بود هم تلخ. شیرین بود چون اصطلاح جدید ‌یاد گرفتم، تلخ بود چون نمی دانستم‌ در آن محیطی که تعصب  همه جا موج می زد چه سرنوشتی‌در انتظارم است. حال این کل ماجرا نبود، هر روز سر کلاس‌درس ماجراهایی پیش می آمد که باعث حیرت و تاسف می شد، روزی از دانش آموزان پرسیدم، بلد نبودند. گفتم: خاک تو سرتون، این همه هزینه براتون می شه‌ درس نمی خونین! دیدم آن ته کلاس‌ یک نفر چه جور گریه می کند. گفتم: چه شده، چرا گریه می کنی؟ گفت: به پدر بزرگ تازه مرده‌‌ی من توهین کردی و ناسزا گفتی و…!
روزی سرما خورده بودم آن جا هم از دوا و ‌درمان خبری نبود و حالم سخت خراب بود،‌ یک خانه بهداشت داشت که چندان تعریفی نداشت، سر کلاس پرسیدم: سرما خوردم چه داروی محلی برای سرما خوردگی خوب است؟ ‌یک نفر گفت: ‌یه حب بخوری خوب می شی! متوجه‌ی منظورش نشدم، از‌یک همکار بومی سوال کردم گفت: منظور ش تریاک بود. سخت ناراحت شدم و مجددا که سر کلاس رفتم دعوایشان کردم این‌درحالی بود که بعدا فهمیدم به قرص هم حب می گویند.
روزی سر کلاس از عقب ماندگی و عقب افتادگی روستا بحث می کردیم، سخن به‌درازا کشید و به این که عدم همکاری مردم روستا سبب همه‌ی مشکلات و گرفتاری روستاست. بحث بر سر قربانی کردن و…کشید، اگر اشتباه نکنم آن سال حدود سی نفر به حج رفتند، هنگام برگشت حاجیان و استقبال از آن‌ها ، شتر و گاو و گوسفند زیادی قربانی کردند که بسیار بسیار چشمگیر بود، از طرفی روز عید قربان هم قربانی فراوانی صورت گرفت، گفتم: ای کاش قربانی‌ها  را جمع می کردند و به جای سر بریدن همه‌ی حیوانات، به تعداد افراد سر می بریدند  و بقیه را می فروختند و برای عمران و آبادی روستا هزینه می کردند، حرف ما نه تنها به مذاق آن‌ها  خوش نیامد، بلکه حمل بر توهین مرده و زنده کردند تا جایی که به گوش مدیر و دیگران هم رسید. به هر صورت سر کلاس عذرخواهی کردم که منظور بد ‌یا قصد توهین کسی را نداشتم.
همه‌ی این اعمال و رفتار و علاقه‌ی به گردآوری فرهنگ مردم و همچنین عشق به سادگی و صفا و صمیمت روستای سیریز مرا وا داشت مجموع مشاهدات خودم -رفتار و کردار و گفتار مردم پاک و ساده دل از ‌یک طرف، از طرف دیگر از همه‌ی دانش آموزان و همکلاسی‏هایم کمک بگیرم تا دفتری گرد‌ بیاید شاید به کار آید.
به هر صورت هر چند این مجموعه گردآوری و تدوین فرهنگ مردم سیریز است اما برای نگارنده‌ در‌درجه اول نوعی‌ خاطره است و یادآوری روزی‌های به‌یاد ماندنی.
اما نشر، مدت‌ها  بود که مطالب را فیش برداری کرده بودم و قصد­­‏ چاپ و نشر نداشتم اما به تشویق بعضی از دوستان پژوهشگر به تنظیم فیش‌ها پرداختم، دیدم مطالب قابل عرضه ‌در آن اگر زیاد نباشد کم نیست. اما ضمن تنظیم فیش‌ها متوجه شدم بسیاری از آن فیش‌ها خالی از اشکال نیست، از‌یک طرف لهجه‌ی سیریزی‌ها را فراموش کردم، از طرفی دیگر بعضی از دست نوشته‌ها از جمله اسامی افرادی که به هر نحوی با من همکاری کردند از ‌بین رفت. به همین دلیل شهریور ۱۳۸۹ دوباره به سیریز برگشته از‌یک طرف لهجه‌ی آن جا را ضبط نمودم، جاهایی که اشکال داشتم به خصوص قسمت ادبیات را دو باره وارسی کردم، و همچنین چند قصه هم ضبط نمودم، به هر صورت سعی کردم تا آن جایی که ممکن است کار به صورت علمی‌ در‌ بیاید. چون شناخت لهجه‌ی آن‌ها برایم خیلی مهم بود، ‌در حد امکان، زبانزدها را آوا نگاری کردم.
بعد از چندین سال برگشت به سیریز مهمترین تغییری که احساس کردم تحصیل فرزندران سیریزی بود، که روز به روز ‌در حال افزایش است به خصوص دختر خانم‌ها که بسیاری از آن‌ها دانشجو و بعضی فرهنگی شدند و ‌در روستای و شهر خویش مشغول کارگشتند. ناگفته نماند این منطقه مثل همه جای ایران از تغییر و تحول ناگهانی و پیش به سوی تجدد فکر نشده صریح گام برمی دارد و این را از سیمای جوانان آن جا می توان فهمید.
مطالب جمع آوری شده‌ی این دفتر‌ در سال تحصیلی ۷۵-۷۴ ‌در روستای سیریز صورت پذیرفت اما زمانی که برای تکمیل کارم ‌در شهریور ۱۳۸۹ مجددا به سیریز سفر کردم پایان نامه آقای محمدرضا عباس زاد فتح آبادی را دیدم و از آن استفاده کردم؛ ‌یعنی‌در بسیاری از قسمت‌ها ضمن نگاه تطبیقی باز از اهالی سوال کردم. هر چند بخش اعظم پایان نامه به اطلاعات روز سیریز می پردازد و با کار این دفتر متمایز است، با این وجود از سر حوصله و دقت گردآوری شده است.
چند سالی‏ که ‌در زرند و روستاهای اطرافش بودم متوجه شدم که لهجه‌ی سیریزی‌ها با زرندی‌ها فرق می کند و تحصیل کردها بر این نظر بودند که لهجه‌ی آن‌ها به ‌یزد نزدیک‌تر است تا به زرند‌ در حالی که زرندی‌ها این چنین نظر نداشتند و گاهی وقت اصطلاح بلوچ را‌ درباره‌ی آن‌ها به کار می بردند که بعدا فهمیدم که‌یک اصطلاح توهین آمیز است.
به هر صورت متوجه شدم که آن‌ها نیم واکه و واکه‌ی مرکب هم دارند که زیاد مورد استفاده قرار می گیرد.‌در قسمت واژگان پایان نامه‌ی آقای عباس زاده‌یک نفر با مداد واژگان را به لاتین نوشت، متوجه شدم ایشان نیم واکه و واکه‌ی مرکب را لحاظ کرده اند،‌در نتیجه اطمینان حاصل کردم که آن چه خودم برداشت کردم و آن چه‌در پایان نامه لحاظ شده بود مطابقت دارد، برای همین هم اطمینانم‌بیشتر شد. فکر کنم‌در جاهای دیگر استان کرمان نیم واکه کاربرد داشته باشد. ممکن است‌در این قسمت به علت عدم اطلاعات زبان شناسی دچار اشتباه شوم، این بحث را به بزرگان اهل فن واگذار می کنم.
از همه‌ی کسانی که به نوعی کمکم کردند سپاس فراوان دارم به خصوص همکلاسی‌های عزیزم‌در سال تحصیلی ۱۳۷۵-۱۳۷۴، اگر همکاری و مساعدت و صفا و ‌یکرنگی آن‌ها نبود، هرگز این دفتر گرد نمی آمد.
از خانواده فتح الله نورمحمدی به خصوص فاطمه‌ی و راضیه نورمحمدی که به همراه پدرشان بسیاری از متن‌های جمع آوری شده را به لهجه‌ی شیرین سیریزی از رو خواند و ضبط نمودم. حاج غلامحسین جعفری معروف به حاج غل حسین نجار، از خانواده غلامرضاحسن زاده معروف به من خاله، شکوفه ایزدی به خصوص محمدرضا حسن زاده ضمن بررسی و واکاوی شعرها و… رفع اشکال نمودند و بسیاری از متن‌ها را به لهجه‌ی سیریزی خواند، معنی کرد و ضبط نمود، همچنین‌در سر و سامان دادن افسانه‌ها کمکم کرد.
سپاس از خانواده حاج اکبر ابراهیمی معروف به اکبر ملا که با روی گشاده پذیرای ما شدند و با مهربانی افسانه‌های زیادی ‌بیان کردند و ضبط نمودیم. از دکتر مهدی عباس زاد و برادران ایشان آقایان محمد حسین عباس زاده و مصطفی عباس زاده نهایت قدردانی را دارم.
محمد عباس زاده، مهدی جعفری فرزند محمود (محمد مهرعلی).بدیع الله جعفری(من حسین ممدی= محمدی)، ولی الله کرمی (درویش کل ممد) رضا عباسزاده پسر کل حسن، اکبر جعفری(اکبر رضا) از مدیر محترم دبیرستان دخترانه که زمان گردآوری مطالب دانش آموز بود و امروز به سمت مدیریت دبیرستان اسامی دانش آموزان دختر سال تحصیلی ۹۵-۹۴ را در اختیارم قرار داد و همچنین مدیر محترم دبیرستان پسرانه که قبول زحمت کردند و اسامی دانش آموز پسر را برایم فرستادند و همه‌ی کسانی که مستقیم و غیر مستقیم با من همکاری نمودند و‌ نام آن‌ها را فراموش کردم‌ یا به هر دلیلی نام از آن‌ها برده نشد، همچنین حاج مدینه عباسزاده همسر حاج علیجان عباس زاده سپاس فراوان دارم. اگر خطایی صورت پذیرفته است، امیدوارم مردم پاک و باصفای سیریز با لطف بزرگواری عفوم نمایند.

نادعلی فلاح
زمستان ۱۳۸۹

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “فرهنگ مردم سیریز (زرند کرمان)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *